بیا ای که عمرت به هفتاد از سعدی شیرازی بوستان 1
1. بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
...
1. بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت؟
...
1. شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی بهم
...
1. کهنسالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب
...
1. جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا جوانی نیاید ز پیر
...
1. شبی خوابم اندر بیابان فید
فرو بست پای دویدن به قید
...
1. قضا زندهای را رگ جان برید
دگر کس به مرگش گریبان درید
...
1. فرو رفت جم را یکی نازنین
کفن کرد چون کرمش ابریشمین
...
1. یکی پارسا سیرت حق پرست
فتادش یکی خشت زرین به دست
...
1. میان دو تن دشمنی بود و جنگ
سر از کبر بر یکدیگر چون پلنگ
...
1. شبی خفته بودم به عزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر
...
1. خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟
...