1 زلیخا چو گشت از می عشق مست به دامان یوسف در آویخت دست
2 چنان دیو شهوت رضا داده بود که چون گرگ در یوسف افتاده بود
3 بتی داشت بانوی مصر از رخام بر او معتکف بامدادان و شام
4 در آن لحظه رویش بپوشید و سر مبادا که زشت آیدش در نظر
1 یکی غله مرداد مه توده کرد ز تیمار دی خاطر آسوده کرد
2 شبی مست شد و آتشی برفروخت نگون بخت کالیوه، خرمن بسوخت
3 دگر روز در خوشه چینی نشست که یک جو ز خرمن نماندش به دست
4 چو سرگشته دیدند درویش را یکی گفت پروردهٔ خویش را
1 پلیدی کند گربه بر جای پاک چو زشتش نماید بپوشد به خاک
2 تو آزادی از ناپسندیدهها نترسی که بر وی فتد دیدهها
3 براندیش از آن بندهٔ پر گناه که از خواجه مخفی شود چند گاه
4 اگر بر نگردد به صدق و نیاز به زنجیر و بندش بیارند باز
1 به صنعا درم طفلی اندر گذشت چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت
2 قضا نقش یوسف جمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد
3 در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند
4 نهالی به سی سال گردد درخت ز بیخش بر آرد یکی باد سخت
1 یکی متفق بود بر منکری گذر کرد بر وی نکو محضری
2 نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
3 شنید این سخن پیر روشن روان بر او بر بشورید و گفت ای جوان
4 نیاید همی شرمت از خویشتن که حق حاضر و شرم داری ز من؟