1 گروهی برآنند از اهل سخن که حاتم اصم بود، باور مکن
2 برآمد طنین مگس بامداد که در چنبر عنکبوتی فتاد
3 همه ضعف و خاموشیش کید بود مگس قند پنداشتش قید بود
4 نگه کرد شیخ از سر اعتبار که ای پایبند طمع پای دار
1 عزیزی در اقصای تبریز بود که همواره بیدار و شب خیز بود
2 شبی دید جایی که دزدی کمند بپیچید و بر طرف بامی فکند
3 کسان را خبر کرد و آشوب خاست ز هر جانبی مرد با چوب خاست
4 چو نامردم آواز مردم شنید میان خطر جای بودن ندید
1 یکی را چو سعدی دلی ساده بود که با ساده رویی در افتاده بود
2 جفا بردی از دشمن سختگوی ز چوگان سختی بخستی چو گوی
3 ز کس چین بر ابرو نینداختی ز یاری به تندی نپرداختی
4 یکی گفتش آخر تو را ننگ نیست؟ خبر زین همه سیلی و سنگ نیست؟
1 شنیدم که لقمان سیهفام بود نه تنپرور و نازک اندام بود
2 یکی بندهٔ خویش پنداشتش زبون دید و در کار گل داشتش
3 جفا دید و با جور و قهرش بساخت به سالی سرایی ز بهرش بساخت
4 چو پیش آمدش بندهٔ رفته باز ز لقمانش آمد نهیبی فراز
1 شنیدم که در دشت صنعا جنید سگی دید برکنده دندان صید
2 ز نیروی سر پنجهٔ شیر گیر فرومانده عاجز چو روباه پیر
3 پس از غرم و آهو گرفتن به پی لگد خوردی از گوسفندان حی
4 چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زاد خویش
1 یکی بربطی در بغل داشت مست به شب در سر پارسایی شکست
2 چو روز آمد آن نیکمرد سلیم بر سنگدل برد یک مشت سیم
3 که دوشینه معذور بودی و مست تو را و مرا بربط و سر شکست
4 مرا به شد آن زخم و برخاست بیم تو را به نخواهد شد الا به سیم
1 شنیدم که در خاک وخش از مهان یکی بود در کنج خلوت نهان
2 مجرد به معنی نه عارف به دلق که بیرون کند دست حاجت به خلق
3 سعادت گشاده دری سوی او در از دیگران بسته بر روی او
4 زبان آوری بیخرد سعی کرد ز شوخی به بد گفتن نیکمرد
1 کسی مشکلی برد پیش علی مگر مشکلش را کند منجلی
2 امیر عدوبند کشور گشای جوابش بگفت از سر علم و رای
3 شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا باالحسن
4 نرنجید از او حیدر نامجوی بگفت ار تو دانی از این به بگوی