4 اثر از باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سعدی شیرازی / بوستان سعدی شیرازی / باب چهارم در تواضع در بوستان

باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی

1 شنیدم که فرزانه‌ای حق پرست گریبان گرفتش یکی رند مست

2 از آن تیره دل مرد صافی درون قفا خورد و سر بر نکرد از سکون

3 یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز؟ تحمل دریغ است از این بی تمیز

4 شنید این سخن مرد پاکیزه خوی بدو گفت از این نوع با من مگوی

1 سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید

2 شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خرد

3 پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟

4 پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز

1 بزرگی هنرمند آفاق بود غلامش نکوهیده اخلاق بود

2 از این خفرگی موی کالیده‌ای بدی، سرکه در روی مالیده‌ای

3 چو ثعبانش آلوده دندان به زهر گرو برده از زشت رویان شهر

4 مدامش به روی آب چشم سبل دویدی ز بوی پیاز بغل

1 کسی راه معروف کرخی بجست که بنهاد معروفی از سر نخست

2 شنیدم که مهمانش آمد یکی ز بیماریش تا به مرگ اندکی

3 سرش موی و رویش صفا ریخته به موییش جان در تن آویخته

4 شب آنجا بیفکند و بالش نهاد روان دست در بانگ و نالش نهاد

1 طمع برد شوخی به صاحبدلی نبود آن زمان در میان حاصلی

2 کمربند و دستش تهی بود و پاک که زر برفشاندی به رویش چو خاک

3 برون تاخت خواهندهٔ خیره روی نکوهیدن آغاز کردش به کوی

4 که زنهار از این کژدمان خموش پلنگان درندهٔ صوف پوش

1 ملک صالح از پادشاهان شام برون آمدی صبحدم با غلام

2 بگشتی در اطراف بازار و کوی به رسم عرب نیمه بر بسته روی

3 که صاحب نظر بود و درویش دوست هر آن کاین دو دارد ملک صالح اوست

4 دو درویش در مسجدی خفته یافت پریشان دل و خاطر آشفته یافت

1 یکی در نجوم اندکی دست داشت ولی از تکبر سری مست داشت

2 بر کوشیار آمد از راه دور دلی پر ارادت، سری پر غرور

3 خردمند از او دیده بردوختی یکی حرف در وی نیاموختی

4 چو بی بهره عزم سفر کرد باز بدو گفت دانای گردن فراز

1 به خشم از ملک بنده‌ای سربتافت بفرمود جستن کسش در نیافت

2 چو بازآمد از راه خشم و ستیز به شمشیر زن گفت خونش بریز

3 به خون تشنه جلاد نامهربان برون کرد دشنه چو تشنه زبان

4 شنیدم که گفت از دل تنگ ریش خدایا بحل کردمش خون خویش

1 ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش

2 به دل گفت کوی سگ اینجا چراست؟ درآمد که درویش صالح کجاست؟

3 نشان سگ از پیش و از پس ندید به جز عارف آنجا دگر کس ندید

4 خجل باز گردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث این راز کرد

آثار سعدی شیرازی

4 اثر از باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.