4 اثر از باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار سعدی شیرازی / بوستان سعدی شیرازی / باب چهارم در تواضع در بوستان

باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی

1 شنیدم که وقتی سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون بایزید

2 یکی طشت خاکسترش بی‌خبر فرو ریختند از سرایی به سر

3 همی گفت شولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی

4 که ای نفس من در خور آتشم به خاکستری روی در هم کشم؟

1 شنیدستم از راویان کلام که در عهد عیسی علیه‌السلام

2 یکی زندگانی تلف کرده بود به جهل و ضلالت سر آورده بود

3 دلیری سیه نامه‌ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس در وی خجل

4 به سر برده ایام، بی حاصلی نیاسوده تا بوده از وی دلی

1 جوانی خردمند پاکیزه بوم ز دریا بر آمد به دربند روم

2 در او فضل دیدند و فقر و تمیز نهادند رختش به جایی عزیز

3 سر صالحان گفت روزی به مرد که خاشاک مسجد بیفشان و گرد

4 همان کاین سخن مرد رهرو شنید برون رفت و بازش کس آنجا ندید

1 ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

2 حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت آتش مباش

3 چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک

4 چو آن سرفرازی نمود، این کمی از آن دیو کردند، از این آدمی

1 یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید

2 که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقا که من نیستم

3 چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید

4 سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار

1 یکی پادشه‌زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود

2 به مسجد در آمد سرایان و مست می اندر سر و ساتکینی به دست

3 به مقصوره در پارسایی مقیم زبانی دلاویز و قلبی سلیم

4 تنی چند بر گفت او مجتمع چو عالم نباشی کم از مستمع

1 شنیدستم از راویان کلام که در عهد عیسی علیه‌السلام

2 یکی زندگانی تلف کرده بود به جهل و ضلالت سر آورده بود

3 دلیری سیه نامه‌ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس در وی خجل

4 به سر برده ایام، بی حاصلی نیاسوده تا بوده از وی دلی

1 فقیهی کهن جامهٔ تنگدست در ایوان قاضی به صف بر نشست

2 نگه کرد قاضی در او تیز تیز معرف گرفت آستینش که خیز

3 ندانی که برتر مقام تو نیست فروتر نشین، یا برو، یا بایست

4 نه هر کس سزاوار باشد به صدر کرامت به جاه است و منزل به قدر

1 یکی پادشه‌زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک و سرپنجه بود

2 به مسجد در آمد سرایان و مست می اندر سر و ساتکینی به دست

3 به مقصوره در پارسایی مقیم زبانی دلاویز و قلبی سلیم

4 تنی چند بر گفت او مجتمع چو عالم نباشی کم از مستمع

1 سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید

2 شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خرد

3 پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟

4 پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز

آثار سعدی شیرازی

4 اثر از باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب چهارم در تواضع در بوستان سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.