1 تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت
2 هر یکی کاردی ز خوان برداشت تا پزند از سمو طعامک چاشت
1 نیست فکری به غیر یار مرا عشق شد در جهان فیار مرا
1 زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت زرع کشتست و ذرع گوشهٔ کشت
1 اشتر گرسنه کسیمه برد کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
1 هر کرا راهبر زغن باشد گذر او به مرغزن باشد
1 دیوه هر چند کابرشم بکند هرچه آن بیشتر به خویش تند
1 گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟ وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
1 دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار
1 گرچه نامردمست آن ناکس نشود سیر ازو دلم یرگس
1 دخت کسری ز نسل کیکاوس درستی نام، نغز چون طاوس