1 آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی
1 از تو خالی نگارخانهٔ جم فرش دیبا فگنده بر بجکم
1 اشتر گرسنه کسیمه برد کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد
1 دیوه هر چند کابرشم بکند هرچه آن بیشتر به خویش تند
1 از شبستان ببشکم آمد شاه گشت بشکم ز دلبران چون ماه
1 تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت
2 هر یکی کاردی ز خوان برداشت تا پزند از سمو طعامک چاشت
1 آن که از این سخن شنید ارزش باز پیش آر، تا کند پژهش
1 از بزرگی که هستی، ای خشنوک چاکرت بر کتف نهد دفنوک
1 جان ترنجیده و شکسته دلم گویی از غم همی فرو گسلم
1 بودنی بود، می بیار اکنون رطل پرکن ، مگوی بیش سخون