ابوالقاسم نجم الدین محمدش نام بود و در سن شباب کسب علوم در پیش مولانا عبدالرحمن جامی نمود. بنابر علو همت و سُموٌ فطرت به علوم رسمیه قناعت نکرده، روی به علم باطن آورد. به خدمت جمعی رسید و ارادت نگزید. به هندوستان رفت. به خدمت سید محمد هاشم شاه کرمانی الاصل دهلوی الموطن مشهور به شاه جهانگیر رسید و ارادت آن سید والامقام را گزید. از اماجد طریقهٔ سلسلهٔ نعمت اللهیّه محسوب و عارج معارج عالیه شد. وفاتش در سنهٔ ۹۸۸ در اگره هندوستان بود. این چند بیت از او نوشته شد: ,
2 آن را که همیشه لطف حق همراه است شاهش چو گدای است و گداچون شاه است
3 از صورت خلق معنی حق بیند آری آدم به صورت اللّه است
4 خواه زاهد، خواه رِند باده نوش با همه کس بر سر انصاف باش
نام شریف آن جناب محمد و شیخعلی نیز گفتهاند و از قدمای مشایخ بوده است و در خدمت و صحبت اصحاب کمال اکتساب علوم معنوی نموده. صاحب تاریخ گزیده او را از مریدان شیخ عبداللّه خفیف شیرازی دانسته و برادر پیر حسین شیروانی شمرده. گویند سببِ هدایت وی آن بوده که به دختر پادشاه زمان خود عاشق شد و چون به هیچ وجه وصال منظور به جهت وی متصور و ممکن نبود از روی مصلحت در کوه خارج شهر به عبادت و صلاح مشغول شد. اهالی شهر از حالت و طاعت او خبر یافتند و به تواتر صیت زهد او گوشزد سلطان شد. سلطان به صومعهٔ او رفته و اعتقادی به او به هم رسانید. او را به مصاهرت خود تکلیف نمود. چو چاشنی عبادت و ایمان در مذاق آن جناب شیرین آمده و تقلیدش به تحقیق بدل شده بود، از قبول ابا نمود و قرب معشوق حقیقی را بر وصل محبوب مجازی اختیار نمود. بِناءً عَلیه پایهٔ معرفت و عبادت آن جناب به مدارج اقصی و معارج اعلی رسید و جذبهٔ محبت آن عاشق صادق محبوب صوری خود را به جانب خود کشید. گویند که هر دو در آن کوه به عبادت مشغول بودند تا در سنهٔ ۴۴۲ رحلت نمودند. لهذا به بابای کوهی مشهور است. سعدی در بوستان میگوید: شنیدی که بابای کوهی چه گفت. ,
اینک مزارش در دامن کوه شیراز تکیه گاه اهل نیاز است و جمعی از هنود وی را نانک شاه خوانند. دیوانش دیده شده. «کوهی» تخلص مینماید و این اشعار از اوست: ,
3 روح بحریست که عالم همه غرقند در او بس عجب دانم اگر جسمِ کف دریا نیست
4 ظاهر وباطنِ ذرات جهان اوست همه نیست اشیا اگر او عین همه اشیانیست
نامش محمدبن عبداللّه، از علوم صوریه و معنویه آگاه. از شعرای مشهور و از معاصرین تیمور به خدمت سید شهید سید سیمی رسید و ارادتش گزید و به تجرید کوشید و بادهٔ توحید نوشید. بر مواقف واقف و به معارف عارف گردید. در مناقب و حقایق اشعار آبدار فرمود. مثنوی ذوبحرین و ذوقافیتین موسوم به مجمع البحرین منظوم کرده و مثنوی دیگر مُسمّی به محب و محبوب به قید نظم آورده. دیوانی نیز دارد. غرض، از ارباب سلوک و عرفان و اصحاب مجاهده و ایقان بود و در سنهٔ ۸۳۸ در استرآباد رحلت نمود. چند بیتی از مثنوی و غزلیاتش قلمی میشود: ,
2 ای شده از قدرت تو ماء و طین لوحهٔ دیباچهٔ دنیا و دین
3 قهر تو بی برگیِ ساز جهان پیشِ تو پیدا همه رازِ نهان
4 طالبِ تو از همه دارد فراغ در شب تار از جگر آرد چراغ
اسم شریفش مولانا لطف اللّه. سالکی است صاحب جاه در زمان امیر تیمور و شاهرخ میرزا بوده. جناب شاه نورالدین نعمت اللّه را ملاقات نموده. شیخ آذری طوسی در جواهرالاسرار یکی از رباعیات مصنوعهٔ وی را نگاشته. در قدم گاه امام ثامن ضامنؑزاویهای داشته، در سنهٔ ۷۸۶ وفات یافت و به روضهٔ رضوان شتافت. غالب اشعارش در مدایح ائمهٔ اطهار است: ,
2 حجابِ ره آمد جهان و مدارش ز ره تا نیندازدت بر مدارش
3 به باد دی و تابِ تیرش نیرزد نعیمِ خزان و نسیمِ بهارش
4 نه با راحت وصل او رنج هجرش نه با نوشِ خرمای او نیشِ خارش
نام وی محمد و از شوریدگان بی سر و سامان آن مملکت بود و به شیوهٔمجذوبان و دیوانگان سلوک مینمود. وارستگیاش از تخلصش معلوم است: ,
2 آنان که طلب کار الهید، الهید گم هیچ نگردید چه خواهید چه خواهید
3 موجودِ خدای است و جز او نیست همه اوست بیرون ز شما نیست هر آن چیز که خواهید
وَهُوَ أَوْحَدُ الْمُوَحِّدیْنَ مُحْی الدِّیْنِ مُحَمَّدُ بنُ علّی العربیّ الطائیّ الحاتَمِیّ الأَنْدَلُسِیِّ. اندُلس به ضم اول و ثالث و لام و سکون سین، نام شهری است در حدودِ مغرب و شیخ از اعاظم محققین و از اماجد موحدین است. قاضی نوراللّه شوشتری در مجالس المؤمنین نوشته که خرقهٔ وی به یک واسطه به حضرت خضر میرسد و آنچه بر مؤلّف این کتاب معلوم شده و در صورت شجرهٔ سلسلهٔ ارادت و اجازت دیده، وی مرید شیخ ابوالحسن علی از خلفای شیخ محی الدین عبدالقادر جیلانی است و سلسلهٔ ایشان به واسطهٔ معروف است. تألیفات مجملاً و کتبش بین العرفا مشهور و این ابیات از اوست: ,
2 یَقُولُونَ أَبْدانُ المُحِبّینَ نَضْوةٌ وَأَنْتَ سَمِینٌ لَسْتَ إلّا مُرائِیاً
3 فَقُلْتُ لأَنَّ الْحُبَّ خالَفَ طَبْعَهُمْ وَوَافَقَهُ طَبْعی فَصَارَ غذائِیا
4 رَقَّ الزُّجاجُ وَرَقَّتِ الْخَمْرُ وَتَشَابَهَا وَتشَاکَلَ الأَمْرُ
وهو ابوسعید شرف بن مؤید بن ابوالفتح بغدادی. بعضی او را از بغدادک خوارزم شمردهاند. مرید حضرت شیخ نجم الدین کبری است. وقتی در حالت سکر و غلبهٔ حال گفته که بیضهٔ بط بودیم بر کنار دریا افتاده و شیخ ما مرغی بود ما را در زیر بال گرفت تا از بیضه بیرون آمدیم و چون بیضهٔ بط بودیم ما به دریا رفتیم و شیخ ما به ساحل ماند. شیخ نجم الدین این سخن شنود و متغیر شد. گفت: در دریا میراد. مجدالدین عذر خواست. شیخ فرمود ایمان به سلامت بردی، اما سر سپردی. مصداق این مقال این که شیخ مجدالدین را به حکم سلطان محمد خوارزم شاه در دجله انداخته، هلاک کردند و شیخ نجم الدین پس از اطلاع، خوارزم شاه را نفرین کرد و فتنهٔ چنگیزی ظاهر شد و سرها در سَرِ سَرِ مجدالدین بر باد رفت و خود نجم الدین هم در آن فتنه شهید شد. چنانکه تفصیل آن در کتب ثبت است. شهادت شیخ مجدالدین در سنهٔ ۶۰۶ اتفاق افتاد. این چند رباعی منسوب به آن جناب است: ,
2 فردا که شود مدت عالم کم و کاست سرها همه از خاک برآید چپ و راست
3 بیچاره تنِ شهیدِ من غرقه به خون از خاکِ سر کویِ تو خواهد برخاست
4 از شبنم عشق خاک آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
کنیت و نام آن جناب ابوحامد محمد و لقبش حجة الاسلام. از مشاهیر علما و محققین عرفاست. وی برادر مهتر شیخ احمد غزالی است. معارضات ایشان مشهور است و در کتب متداوله مذکور. به قول ابن خلکان از قُرای طوس است و اگرچه در اوایلِ حال، جناب شیخ طالب علم قال و سالب طریق حال میبود ولیکن آخرالامر به حقیقت حال اهل ذوق پی برده، به حقیقت طریقهٔ عارفین اقرار آورده و صاحب مقامات عالیه گردید.خود گفته است که با اینکه من به اغلب و اکثر علوم عالم بودم تا به خدمت جناب شیخ ابوعلی فارمدی و سایر اهل حال رجوع ننمود، حلِّ غوامض و بسط قبایض من حاصل نگردید. غرض، جناب شیخ رحمة اللّه علیه محققی است بی بدیل و مدققی است بی عدیل. گویند عدد رسالاتش به نهصد ونود و نه رسیده. احیای علوم و کیمیای سعادت از اوست. پنجاه و چهار سال عمر یافت و در سنهٔ ۵۰۵ به جنت شتافت. از اوست: ,
2 گفتم دلاتو چندین بر خویشتن چو پیچی با یک طبیب محرم این راز در میان نه
3 گفتا که هم طبیبی فرموده است این را گر مهرِ یار داری صدمُهر بر زبان نه
4 کس را پسِ پردهٔ قضا راه نشد وز سِرِّ قدر هیچ کس آگاه نشد
وهُوَ خواجه معین الدین حسن سنجری. اصل آن جناب از قریهٔ چشت مِنْتوابع هرات بوده، و لهذا این سلسله به نام وی به چشتی شهرت نموده. ناهج مناهج حقیقت و سالک مسالک طریقت است. آن جناب در هندوستان مروج دین نبوی و طریقهٔ علوی گردید. صاحب کرامات و مقامات و خوارق عادات. تربیت از خواجه عثمان هروی یافته بوده، قطب الدین بختیار کاکی و ضیاءالدین بلخی و شهاب الدین غوری وشمس الدین غوری از مریدان آن جنابند. تیمّناً و تبرّکاً از اشعار او قلمی میشود: ,
2 به حق او که به کونین دیده نگشایم که تا نخست نبینم جمالِ مولی را
3 اگر در آتش عشقت بسوختم چه عجب که کوه تاب نیاورد این تجلی را
4 معین به چشم خرد حسن دوست ننماید ببین به دیدهٔ مجنون جمالِ لیلی را
اصلش از قریهٔ بک از توابع بخاراست. مدتها در ماوراءالنهر حکومت کرد. سالها نیز تحصیل علوم نمود. عاقبت از طلب مطلوب حقیق دردی در دلش ظاهر شد. بعد از سیاحتها به دهلی آمده، در آن ولایت دست ارادت به دامان باسعادت جناب شیخ نصیرالدین دهلوی مشهور به چراغ دهلی از خلفای شیخ نظام اولیا زده، به یمن خدمت و عزلت در خانقاه، شیخ به مدارج عرفان و معارج ایقان ارتقاء و ارتفاع جست. او را کتب است: نورالعیون و امّ الصفایح و مرآت العارفین از اوست. در مرآت العارفین گوید با شیخ خود میرفتم گذار ما به سر منزل مجذوبی افتاد که هرچه پیش او میآمد به حسب نور شهود، هذا ربی گفته، سجده مینمود، پس از سجده میگفت: اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنْاَنْاُشْرِکَ بِکَ شیئاً. با خود گفتم ای عجب قولش این و فعلش آن. پیر روشن ضمیر فرمود انکار به حالش مکن که در این حالت از استغراق حال در آینهٔ وجود خلق به جز حق نمیبیند. این دو رباعی از او قلمی گردید: ,
2 سلطان حقیقت دل جان بخش من است ملکِ دو جهان زیرِ پیِ رخشِ من است
3 آن چیز که نیست نیست و آن چیز که هست بی منت اغیار همه بخش من است
4 بر یاد لبت باده حلال است حلال می نیست، تجلّیِ جلال است جلال