آن را که جفاجوست نمیباید از رهی معیری رباعی 154
1. آن را که جفاجوست نمیباید خواست
سنگین دل و بدخوست نمیباید خواست
...
1. آن را که جفاجوست نمیباید خواست
سنگین دل و بدخوست نمیباید خواست
...
1. مستان خرابات ز خود بیخبرند
جمعند و ز بوی گل پراکندهترند
...
1. ای جلوهٔ برق آشیانسوز تو را
ای روشنی شمع شبافروز تو را
...
1. داریم دلی صافتر از سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
...
1. گلبرگ به نرمی چو بر و دوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بناگوش تو نیست
...
1. یا عافیت از چشم فسونسازم ده
یا آن که زبان شکوهپردازم ده
...
1. خم گشت به لعلگون شراب آبستن
پیمانه به آتشین گلاب آبستن
...
1. جانم به فغان چو مرغ شب میآید
وز داغ تو با ناله به لب میآید
...
1. چون ماه نو از حلقهبهگوشان توایم
چون رود خروشنده خروشان توایم
...
1. ای ناله چه شد در دل او تأثیرت
کامشب نبود یک سر مو تأثیرت
...
1. بیروی تو گشت لالهگون مردم چشم
بنشست ز دوریت به خون مردم چشم
...
1. از آتش دل شمع طرب را مانم
وز شعله آه سوز تب را مانم
...