1 بیروی تو گشت لالهگون مردم چشم بنشست ز دوریت به خون مردم چشم
2 افتادی اگر ز چشم مردم چون اشک در چشم منی عزیز چون مردم چشم
1 از آتش دل شمع طرب را مانم وز شعله آه سوز تب را مانم
2 دور از لب خندان تو ای صبح امید از ناله زار مرغ شب را مانم
1 ای بیخبر از محنت روزافزونم دانم که ندانی از جدایی چونم
2 باز آی که سرگشتهتر از فرهادم دریاب که دیوانهتر از مجنونم
1 آسودگی از محن ندارد مادر آسایش جان و تن ندارد مادر
2 دارد غم و اندوه جگرگوشه خویش ورنه غم خویشتن ندارد مادر
1 هر لاله آتشین دل سوختهای است هر شعله برق جان افروختهای است
2 نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر بیننده چشم از جهان دوختهای است
1 از ظلم حذر کن اگرت باید ملک در سایهٔ معدلت بیاساید ملک
2 با کفر توان ملک نگه داشت ولی با ظلم و ستمگری نمیپاید ملک
1 مسعود که یافت عز و جاه از لاهور تابید چو نور صبحگاه از لاهور
2 سالار سخنوران به تازی و دری است خواه از همدان باشد و خواه از لاهور
1 کاش امشبم آن شمع طرب میآمد وین روز مفارقت به شب میآمد
2 آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست ای کاش که جان ما به لب میآمد
1 دردا که بهار عیش ما آخر شد دوران گل از باد فنا آخر شد
2 شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما افسانه افسانهسرا آخر شد