1 ما نظر از خرقهپوشان بستهایم دل به مهر بادهنوشان بستهایم
2 جان به کوی میْفروشان دادهایم در به روی خودفروشان بستهایم
3 بحر طوفانزا دل پرجوش ماست دیده از دریای جوشان بستهایم
4 اشک غم در دل فرو ریزیم ما راه بر سیل خروشان بستهایم
1 دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
2 نه ز پای مینشیند نه قرار میپذیرد دل آتشین من بین که به موج آب ماند
3 ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
4 نفس حیات بخشت به هوای بامدادی لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
1 شب این سر گیسوی ندارد که تو داری آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
2 نرگس که فریبد دل صاحبنظران را این چشم سخنگوی ندارد که تو داری
3 نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
4 پروانه که هردم ز گلی بوسه رباید این طبع هوسجوی ندارد که تو داری
1 خاطر بیآرزو از رنج یار آسوده است خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
2 گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از گریه بیاختیار آسوده است
3 هرزهگردان از هوای نفس خود سرگشتهاند گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است
4 پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است
1 به گوش همنفسان آتشین سرودم من فغان مرغ شبم یا نوای عودم من؟
2 مرا ز چشم قبول آسمان نمیافکند اگر چو اشک ز روشندلان نبودم من
3 مخور فریب محبت که دوستداران را به روزگار سیهبختی آزمودم من
4 به باغبانی بیحاصلم بخند ای برق که لاله کاشتم و خار و خس درودم من
1 لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد شعله دیدم سرکشیهای توام آمد به یاد
2 سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلسآرای توام آمد به یاد
3 بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم لرزش زلف سمنسای توام آمد به یاد
4 در چمن پروانهای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
1 سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما
2 تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟ ز ناله سحر و گریه شبانه ما
3 چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما
4 نوای گرم نی از فیض آتشیننفسی است ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما
1 در چمن چون شاخ گل نازکتنی افتاده است سایه نیلوفری بر سوسنی افتاده است
2 چون مه روشن که تابد از حریر ابرها ساق سیمینی برون از دامنی افتاده است
3 یک جهان دل بین که از گیسوی او آویخته یک چمن گل بین که در پیراهنی افتاده است
4 روی گرمی شعلهای در جان ما افروخته خانمانسوز آتشی در خرمنی افتاده است
1 آن که سودازده چشم تو بوده است منم وآن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم
2 آن ز ره مانده سرگشته که ناسازی بخت ره به سرمنزل وصلش ننموده است منم
3 آن که پیش لب شیرین تو ای چشمه نوش آفرین گفته و دشنام شنوده است منم
4 آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی وآن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم
1 ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
2 چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست جز چشم دل که محو تماشای دیگر است
3 این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است وآن گوهر یگانه به دریای دیگر است
4 در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است