1 چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است دل آزادهام از صبح طربناکتر است
2 عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد دل خالی ز محبت صدف بیگوهر است
3 جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر مگذر از باده مستانه که شب در گذر است
4 لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحهگر است
1 شب این سر گیسوی ندارد که تو داری آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
2 نرگس که فریبد دل صاحبنظران را این چشم سخنگوی ندارد که تو داری
3 نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف این خرمن گیسوی ندارد که تو داری
4 پروانه که هردم ز گلی بوسه رباید این طبع هوسجوی ندارد که تو داری
1 مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
2 بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
3 آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز
4 روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز
1 خاطر بیآرزو از رنج یار آسوده است خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
2 گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از گریه بیاختیار آسوده است
3 هرزهگردان از هوای نفس خود سرگشتهاند گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است
4 پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است