ما نقد عافیت به می ناب دادهایم از رهی معیری غزل 13
1. ما نقد عافیت به می ناب دادهایم
خار و خس وجود به سیلاب دادهایم
...
1. ما نقد عافیت به می ناب دادهایم
خار و خس وجود به سیلاب دادهایم
...
1. گر شود آن روی روشن جلوهگر هنگام صبح
پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح
...
1. ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
...
1. چرا چو شادی از این انجمن گریزانی ؟
چو طاقت از دل بیتاب من گریزانی ؟
...
1. سزای چون تو گلی گرچه نیست خانه ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما
...
1. شب یار من تب است و غم سینهسوز هم
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
...
1. در چمن چون شاخ گل نازکتنی افتاده است
سایه نیلوفری بر سوسنی افتاده است
...
1. ما نظر از خرقهپوشان بستهایم
دل به مهر بادهنوشان بستهایم
...
1. چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
...
1. شب این سر گیسوی ندارد که تو داری
آغوش گل این بوی ندارد که تو داری
...
1. مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
...
1. خاطر بیآرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
...