1 چو گل ز دست تو جیب دریدهای دارم چو لاله دامن در خون کشیدهای دارم
2 به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست که پاس خرمن آفت رسیدهای دارم
3 ز سردمهری آن گل چو برگهای خزان رخ شکسته و رنگ پریدهای دارم
4 نسیم عشق کجا بشکفد بهار مرا؟ که همچو لاله دل داغدیدهای دارم
1 ما نقد عافیت به می ناب دادهایم خار و خس وجود به سیلاب دادهایم
2 رخسار یار گونه آتش از آن گرفت کاین لاله را ز خون جگر آب دادهایم
3 آن شعلهایم کز نفس گرم سینهسوز گرمی به آفتاب جهانتاب دادهایم
4 در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت جان در هوای گوهر نایاب دادهایم
1 ز جام آینهگون پرتو شراب دمید خیال خواب چه داری؟ که آفتاب دمید
2 درون اشک من افتاد نقش اندامش به خنده گفت: که نیلوفری ز آب دمید
3 ز جامه گشت پدیدار گوی سینه او ستارهای ز گریبان ماهتاب دمید
4 کشید دانه امید ما سری از خاک که برق خندهزنان از دل سحاب دمید
1 مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
2 بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
3 آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز
4 روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز
1 لاله داغدیده را مانم کشت آفت رسیده را مانم
2 دست تقدیر از تو دورم کرد گل از شاخ چیده را مانم
3 نتوان بر گرفتنم از خاک اشک از رخ چکیده را مانم
4 پیش خوبانم اعتباری نیست جنس ارزان خریده را مانم
1 اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی خرم کند چمن را باران صبحگاهی
2 عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی
3 چون زلف و عارض او چشمی ندیده هرگز صبحی بدین سپیدی شامی بدان سیاهی
4 داغم چو لاله ای گل از درد من چه پرسی؟ مردم ز محنت ای غم از جان من چه خواهی؟
1 چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است دل آزادهام از صبح طربناکتر است
2 عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد دل خالی ز محبت صدف بیگوهر است
3 جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر مگذر از باده مستانه که شب در گذر است
4 لب فروبستهام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحهگر است
1 مرغ خونین ترانه را مانم صید بیآب و دانه را مانم
2 آتشینم ولیک بیاثرم ناله عاشقانه را مانم
3 نه سرانجامی و نه آرامی مرغ بیآشیانه را مانم
4 هدف تیر فتنهام همه عمر پای بر جا نشانه را مانم
1 رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
2 دوران شب ز بخت سیاهم به سر رسید نگشوده تاری از خم گیسوی او هنوز
3 از من رمید و جای به پهلوی غیر کرد جانم نیارمیده به پهلوی او هنوز
4 دردا که سوخت خار و خس آشیان ما نگرفته خانه در چمن کوی او هنوز
1 شب یار من تب است و غم سینهسوز هم تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
2 ای اشک همتی که به کشت وجود من آتش فکند آه و دل سینهسوز هم
3 گفتم: که با تو شمع طرب تابناک نیست گفتا: که سیمگون مه گیتیفروز هم
4 گفتم: که بعد از آن همه دلها که سوختی کس میخورد فریب تو؟ گفتا: هنوز هم