1 چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
2 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
3 خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
4 ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
1 اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام
2 با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام
3 چون خاک در هوای تو از پا فتادهام چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
4 من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
1 ساقی بده پیمانهای زآن می که بیخویشم کند بر حسن شورانگیز تو عاشقتر از پیشم کند
2 زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
3 نور سحرگاهی دهد فیضی که میخواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
4 سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
1 با دل روشن در این ظلمتسرا افتادهام نور مهتابم که در ویرانهها افتادهام
2 سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟ تیرهبختی بین کجا بودم کجا افتادهام
3 جای در بستانسرای عشق میباید مرا عندلیبم از چه در ماتمسرا افتادهام
4 پایمال مردمم از نارساییهای بخت سبزهٔ بیطالعم در زیر پا افتادهام
1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
2 نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
3 نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
4 به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
1 این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
2 آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است
3 از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است
4 ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
1 آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بیتو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
2 سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
3 سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لالهام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
4 همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مهرویان و بیجا سوختم
1 نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیدهام شاخه تاکم به گرد خویشتن پیچیدهام
2 گرچه خاموشم ولی آهم به گردون میرود دود شمع کشتهام در انجمن پیچیدهام
3 میدهم مستی به دلها گرچه مستورم ز چشم بوی آغوش بهارم در چمن پیچیدهام
4 جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی شعله را چون گل درون پیرهن پیچیدهام
1 همچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
2 من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای دل
3 همچو موجم یک نفس آرام نیست بس که طوفانزا بود دریای دل
4 دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل