رهی معیری

صفحه 1 از 3
3 اثر از غزلها - جلد اول رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلها - جلد اول رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / رهی معیری / غزلها - جلد اول

غزلها - جلد اول رهی معیری

1 چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

2 من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

3 خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

4 ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

1 اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

2 با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

3 چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

4 من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

1 ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

2 زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

3 نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

4 سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

1 با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

2 سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟ تیره‌بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

3 جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا عندلیبم از چه در ماتم‌سرا افتاده‌ام

4 پایمال مردمم از نارسایی‌های بخت سبزهٔ بی‌طالعم در زیر پا افتاده‌ام

1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی

2 نه جان بی‌نصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بی‌فروغم را نشانی از سحرگاهی

3 نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

4 به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

1 این سوز سینه شمع شبستان نداشته است وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

2 آگه ز روزگار پریشان ما نبود هر دل که روزگار پریشان نداشته است

3 از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت صبح بهار این لب خندان نداشته است

4 ما را دلی بود که ز طوفان حادثات چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

1 آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی‌تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

2 سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

3 سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع لاله‌ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

4 همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم

1 نه به شاخ گل نه بر سرو چمن پیچیده‌ام شاخه تاکم به گرد خویشتن پیچیده‌ام

2 گرچه خاموشم ولی آهم به گردون می‌رود دود شمع کشته‌ام در انجمن پیچیده‌ام

3 می‌دهم مستی به دل‌ها گرچه مستورم ز چشم بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده‌ام

4 جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده‌ام

1 همچو نی می‌نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل

2 من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای دل

3 همچو موجم یک نفس آرام نیست بس که طوفان‌زا بود دریای دل

4 دل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل

1 در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

2 در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

3 اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

4 زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظه‌ای از خویشتن غافل کنم

رهی معیری

3 اثر از غزلها - جلد اول رهی معیری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلها - جلد اول رهی معیری شعر مورد نظر پیدا کنید.