1 در پیش بیدردان چرا فریاد بیحاصل کنم گر شکوهای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
2 در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
3 اول کنم اندیشهای تا برگزینم پیشهای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
4 زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظهای از خویشتن غافل کنم
1 نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم به آزار دلم کوشد دلآزاری که من دارم
2 وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دلآزاری دگر جوید دل زاری که من دارم
3 به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
4 گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
1 تابد فروغ مهر و مه از قطرههای اشک باران صبحگاه ندارد صفای اشک
2 گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
3 ماییم و سینهای که بود آشیان آه ماییم و دیدهای که بود آشنای اشک
4 گوش مرا ز نغمهٔ شادی نصیب نیست چون جویبار ساختهام با نوای اشک
1 گر به چشم دل جانا جلوههای ما بینی در حریم اهل دل جلوه خدا بینی
2 راز آسمانها را در نگاه ما خوانی نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی
3 در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی با شکوه درویشان شاه را گدا بینی
4 گر طلب کنی از جان عشق و دردمندی را عشق را هنر یابی درد را دوا بینی
1 زبون خلق ز خلق نکوی خویشتنم چو غنچه تنگدل از رنگ و بوی خویشتنم
2 به عیب من چه گشاید زبان طعنه حسود که با هزار زبان عیبجوی خویشتنم
3 مرا به ساغر زرین مهر حاجت نیست که تازه روی چو گل از سبوی خویشتنم
4 نه حسرت لب ساقی کشد نه منت جام به حیرت از دل بیآرزوی خویشتنم
1 خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
2 من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
3 به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
4 منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
1 تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
2 اسیر گریهٔ بیاختیار خویشتنم فغان که در کف من اختیار باید و نیست
3 چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست چو صبحدم نفسم بیغبار باید و نیست
4 مرا ز بادهٔ نوشین نمیگشاید دل که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
1 بر جگر داغی ز عشق لالهرویی یافتم در سرای دل بهشت آرزویی یافتم
2 عمری از سنگ حوادث سوده گشتم چون غبار تا به امداد نسیمی ره به کویی یافتم
3 خاطر از آیینه صبح است روشنتر مرا این صفا از صحبت پاکیزهرویی یافتم
4 گرمی شمع شبافروز آفت پروانه شد سوخت جانم تا حریف گرمخویی یافتم
1 ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
2 زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
3 شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
4 مردم چشمم فروماندهست در دریای اشک مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
1 هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم
2 خاریم و طربناکتر از باد بهاریم خاکیم و دلآویزتر از بوی عبیریم
3 از نعره مستانه ما چرخ پر آواست جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم
4 از ساغر خونین شفق باده ننوشیم وز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم