-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کمند زلف توام پای بند سودا کرد به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد
2 به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد
3 ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم ببین که آخر کارش خدا چه رسوا کرد
4 اگر چه چشمهٔ خضر از نظر نهان شده بود ولی به خنده دهان تو باز پیدا کرد
5 لب تو کرد به یک بوسه با خیالیِ خویش به مرده آنچه خواص دم مسیحا کرد