شکن زلف چو زنار بتم پیدا از عطار نیشابوری غزل 244

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد

1 شکن زلف چو زنار بتم پیدا شد پیر ما خرقهٔ خود چاک زد و ترسا شد

2 عقل از طرهٔ او نعره‌زنان مجنون گشت روح از حلقهٔ او رقص‌کنان رسوا شد

3 تا که آن شمع جهان پرده برافکند از روی بس دل و جان که چو پروانهٔ نا پروا شد

4 هر که امروز معایینه رخ یار ندید طفل راه است اگر منتظر فردا شد

5 همه سرسبزی سودای رخش می‌خواهم که همه عمر من اندر سر این سودا شد

6 ساقیا جام می عشق پیاپی درده که دلم از می عشق تو سر غوغا شد

7 نه چه حاجت به شراب تو که خود جان ز الست مست آمد به وجود از عدم و شیدا شد

8 عاشقا هستی خود در ره معشوق بباز زانکه با هستی خود می‌نتوان آنجا شد

9 روی صحرا چو همه پرتو خورشید گرفت کی تواند نفسی سایه بدان صحرا شد

10 قطره‌ای بیش نه‌ای چند ز خویش اندیشی قطره‌ای چبود اگر گم شد و گر پیدا شد

11 بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی که ز دریا به کنار آمد و با دریا شد

12 هرچه غیر است ز توحید به کل میل کشم زانکه چشم و دل عطار به کل بینا شد

عکس نوشته
کامنت
comment