- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است خط تو آن نبات که از قند رسته است
2 آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی بسیار قلب صفشکنان کو شکسته است
3 گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست ما را شبی مبارک و روزی خجسته است
4 هر چند نیست با کمرت هیچ در میان خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است
5 با من مکن به پستهٔ شیرین مضایقت آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است
6 دانی که برعذار تو خال سیاه چیست زاغی که بر کنارهٔ باغی نشسته است
7 من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است
8 گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است
9 خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر گوئی مگر که رشتهٔ پروین گسسته است