زلف گرد آور که بازم از امیرخسرو دهلوی غزل 681

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

زلف گرد آور که بازم دل پریشان می‌شود

1 زلف گرد آور که بازم دل پریشان می‌شود روی پنهان کن که بازم دیده حیران می‌شود

2 عقل و هوش و دل خیالت برد و جانم منتظر تا هنوز از نرگس مستت چه فرمان می‌شود!

3 تا کیم سوزی که هر صبحی دعای صبر خوان این کسی را گوی کو را شب به پایان می‌شود

4 عاشقان را صد بلا پیش است گاه دیدنت جز یکی راحت که باری مردن آسان می‌شود

5 زانچه من خوردم غمت، باری پشیمان نیستم گر دلت از لطف ناکرده پشیمان می‌شود

6 از هلاکم دوستان غمناک و من خوش می‌شوم کآنچه باری کام جانان من است آن می‌شود

7 چون به پایان آمد این قصه که می‌گویم به درد یک حدیث و صد پیم خاطر پریشان می‌شود

8 ای که پندم می‌دهی پیش تو آسان است، لیک این کسی داند که او را خانه ویران می‌شود

9 ای دل خسته، مده یادم ز مژگانش، از آنک موی بر اندام من هر بار پیکان می‌شود

10 آنکه گفتندی که از خوبانش روزی بد رسد اینک اینک، جان خسرو، گفت ایشان می‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment