- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف مشکینش که گویی را به چوگان یافته ست گو به صحن دیده بازی کن که میدان یافته ست
2 تا تو گوی چرخ بردی زان ز نخ چوگان چرخ ای بسا بازی که آن گوی ز نخدان یافته ست
3 گرد بر گو در زنخدان گر دمی آرد خطت مشک زلفت را که بر هر سو پریشان یافته ست
4 تشنه ای را با دهانت آشنایی ده که او تا به لب چاه زنخ پر آب حیوان یافته ست
5 خنده تو یافته ست اندر دهان کان گهر گوهر خود را خجل بیرون دهد کان یافته ست
6 در بناگوشت دلم گم شد، کسی حاضر نبود جز خط و زلفت کسی احضار ایشان یافته ست
7 روز وصلم هست کوتاه و شب هجرم دراز گر دم سرد جهان رسم زمستان یافته ست
8 شهسوارا را، گوی در میدان زیبایی فگن خاصه کاعظم باربک از شاه جولان یافته ست
9 هر گهر کان غیر مدحت در دهان خسرو است سنگ ریزه ست، آنکه اندر زیر دندان یافته ست