زلف مشکینش که گویی از امیرخسرو دهلوی غزل 390

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

زلف مشکینش که گویی را به چوگان یافته ست

1 زلف مشکینش که گویی را به چوگان یافته ست گو به صحن دیده بازی کن که میدان یافته ست

2 تا تو گوی چرخ بردی زان ز نخ چوگان چرخ ای بسا بازی که آن گوی ز نخدان یافته ست

3 گرد بر گو در زنخدان گر دمی آرد خطت مشک زلفت را که بر هر سو پریشان یافته ست

4 تشنه ای را با دهانت آشنایی ده که او تا به لب چاه زنخ پر آب حیوان یافته ست

5 خنده تو یافته ست اندر دهان کان گهر گوهر خود را خجل بیرون دهد کان یافته ست

6 در بناگوشت دلم گم شد، کسی حاضر نبود جز خط و زلفت کسی احضار ایشان یافته ست

7 روز وصلم هست کوتاه و شب هجرم دراز گر دم سرد جهان رسم زمستان یافته ست

8 شهسوارا را، گوی در میدان زیبایی فگن خاصه کاعظم باربک از شاه جولان یافته ست

9 هر گهر کان غیر مدحت در دهان خسرو است سنگ ریزه ست، آنکه اندر زیر دندان یافته ست

عکس نوشته
کامنت
comment