ای زلف تو زنجیر دل حلقه از خواجوی کرمانی غزل 739

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان

1 ای زلف تو زنجیر دل حلقه ربایان در بند کمند تو دل حلقه گشایان

2 وی برده بدندان سر انگشت تحیر ز آئینه رخسار تو آئینه زدایان

3 همچون مه نو گشته‌ام از مهر تو در شهر انگشت نما گشتهٔ انگشت نمایان

4 عمرم بنهایت رسد و دور بخر لیکن نرسد قصه عشق تو بپایان

5 این نکهت مشکین نفس باد بهشتست یا بوی تو یا لخلخهٔ غالیه سایان

6 با سرو قدان مجلس خلوت نتوان ساخت تا کم نشود مشغلهٔ بی سر و پایان

7 محمول سبکروح که در خواب گرانست او را چه غم از ولولهٔ هرزه درایان

8 باید که برآید چو برآید نفس صبح از پرده‌سرا زمزمهٔ پرده‌سرایان

9 منزلگه خواجو و سر کوی تو هیهات در بزم سلاطین که دهد راه گدایان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر