زلف او برده قرار از شهریار گزیدهٔ غزلیات 137

زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری

1 زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری

2 روزگاری دست در زلف پریشان توام بود حالیا پامالم از دست پریشان روزگاری

3 چشم پروین فلک از آفتابی خیره گردد ماه من در چشم من بین شیوه شب زنده داری

4 خود چو آهو گشتم از مردم فراری تاکنم رام آهوی چشم تو ای آهوی از مردم فراری

5 گر نمی آئی بمیرم زانکه مرگ بی امان را بر سر بالین من جنگ است با چشم انتظاری

6 خونبهائی کز تو خواهم گر به خاک من گذشتی طره مشکین پریشان کن به رسم سوگواری

7 شهریاری غزل شایسته من باشد و بس غیر من کس را در این کشور نشاید شهریاری

عکس نوشته
کامنت
comment