1 زلف و رخ یار مبتلا داشت مرا هر یک مفتون خویش پنداشت مرا
2 آخر زلفش دراز دستی فرمود وز سایه به آفتاب بگذاشت مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
1 ای آن که تو را میل به گلزار بود دانی که چرا گل همه رخسار بود
2 یعنی که مرا مبو که معشوقان را از عاشق خویش روی در کار بود
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به