- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زینسان که از هر موی خود زنجیر صد دل می کنی مردن هم از گیسوی خود بر خلق مشکل می کنی
2 هم جان و تن مأوای تو، هم دیده و دل جای تو ای از تو ویران خانه ها هر جا که منزل می کنی
3 بیرون میا در آفتاب، آزرده م گردد تنت با روی خود با روی او نسخه مقابل می کنی
4 دلها بری و خون کنی، ای ظالم، آخر رحمتی آن دل که خواهی کرد خون بهر چه حاصل می کنی
5 با خار و خس خاک رهش کردم به دیده، گفت چون می نایم از ننگ اندرون، خانه چه کهگل می کنی
6 بر من چه غمزه می زنی، کآمد به لب جانم ز غم این جان یک دم مانده را بهر چه بسمل می کنی؟
7 ای پندگو، گر شد فزون از خوردن خون جگر چون من نخواهم زیستن دانم چه بر دل می کنی
8 خاک ره خود می کنی آلوده از خون کسان چون حق چشم ماست این، بهر چه بسمل می کنی؟
9 خسرو که در چاه زنخ اندازی و برناریش جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل می کنی؟