1 ضیاء دین را دعا همی گویم همی کنم همه وقتی تنسم اخبار
2 زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم که میدهند کنون بیست من بیکدینار
3 مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ نشسته بر سرپای و دو چشم کرده چهار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جانم از جام می شکر یابد گر لب لعل آن پسر یابد
2 چرخ باروی همچو خورشیدش حلقه مه برون در یابد
1 ای سعد فلک ترا مساعد اعدای ترا فلکه معاند
2 ای آنکه طراز دوش گردون رکن الدین بوالعلاست صاعد
1 الحذارای غافلان زین وحشت آباد الحذار الفرارای عاقلان زین دیو مردم الفرار
2 ا ی عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به