زردرو چون خوشه، بهر روزی از واعظ قزوینی غزل 411

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش

1 زردرو چون خوشه، بهر روزی فردا مباش همچو گندم چین پیشانی ز سر تا پا مباش

2 پشت غیرت خم ز بار منت دونان مکن گو بنای تن به امداد عصا برپا مباش!

3 دیده از عالم بپوش و، روی دلگیری مبین آشنایی با خدا کن، یک نفس تنها مباش

4 هیچ درد بی دوا، چون صحبت ناجنس نیست تا توانی یک نفس با خویش در یک جا مباش

5 گر تهیدستی، چو ساغر از تو یابد بهره یی با رگ گردن بسان شیشه صهبا مباش

6 تا به دلها جا کنی واعظ، چو معنی شو نهان تا نیفتی بر زبانها، چون سخن پیدا مباش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر