زکام اینکه فرو ریزدم، از واعظ قزوینی غزل 148

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است

1 زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است که در ثنای جوانی، زبان درافشان است

2 مرا که لذت معنی است، قوت روح مدام بکام گوهر لفظم، بجای دندان است

3 مباش غره، که هرروز بر سر دگری است بفرق بال هما، چون کلاه، مهمان است

4 دل از هوس نرهد، بی نگاه عبرت چشم ستون خلوت سلطان، ز چوب دربان است

5 ز پای تا به سر، اندیشه سراپا چند؟ ترا که سر به گریبان و، پا به دامان است

6 عطا بسائل مبرم، کجا کند رغبت؟ که روی سخت گدا، سد راه احسان است

7 چه غم، نباشد اگر طاق خانه پرچینی که جای چینی درویش، طاق نسیان است

8 چگونه بر دل عاشق غمش گران باشد؟ ک درد دوست، بجان گر خرند ارزان است

9 جهان ز تو شده هموار و، خویش ناهموار نهاد سخت تو واعظ مثال سوهان است

عکس نوشته
کامنت
comment