-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد به سراپردهٔ رندان مگذارید مخمورش از آن مجلس رندان به در آرید
2 بیگانه مباشد بپاشید سر و زر تخمی که توانید در این باغ بکارید
3 هر خم شرابی که سپردید به رندی آرید بر ما و به اهلش بسپارید
4 روشن بتوان دید که نور بصر ماست بر دیده اگر نقش خیالی بنگارید
5 یک دم که ز ما فوت شود بی می و ساقی از عمر مگوئید و حیاتش مشمارید
6 کار همه رندان خرابات برآید بر ما نفسی همت خود گر بگمارید
7 سید ز در میکده مستانه درآید نوریست که پیدا شده پنهانش ندارید