ز ویرانهٔ عارفی ژنده از سعدی شیرازی بوستان 17

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش

1 ز ویرانهٔ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش

2 به دل گفت کوی سگ اینجا چراست؟ درآمد که درویش صالح کجاست؟

3 نشان سگ از پیش و از پس ندید به جز عارف آنجا دگر کس ندید

4 خجل باز گردیدن آغاز کرد که شرم آمدش بحث این راز کرد

5 شنید از درون عارف آواز پای هلا گفت بر در چه پایی؟ در آی

6 مپندار ای دیدهٔ روشنم کز ایدر سگ آواز کرد، این منم

7 چو دیدم که بیچارگی می‌خرد نهادم ز سر کبر و رای و خرد

8 چو سگ بر درش بانگ کردم بسی که مسکین تر از سگ ندیدم کسی

9 چو خواهی که در قدر والا رسی ز شیب تواضع به بالا رسی

10 در این حضرت آنان گرفتند صدر که خود را فروتر نهادند قدر

11 چو سیل اندر آمد به هول و نهیب فتاد از بلندی به سر در نشیب

12 چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد به مهر آسمانش به عیوق برد

عکس نوشته
کامنت
comment