- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز یاران رنجش هم، مانع دیدار میگردد غبار خاطر، آخر در میان دیوار میگردد
2 خراش افتاده بر هم آنچنان در دل چو سوهانم که دشمن بر دل من گر خورد، هموار میگردد
3 به سودایی مده هر لحظه دل، گر عافیت خواهی که کس زود از هوای مختلف بیمار میگردد
4 به آزادی گرفتار است هرکس را که میبینم به زیر آسمان آسودگی بیکار میگردد
5 به جا هرگز نمیماند متاع دلبری واعظ اگر یوسف به صحرا میرود بازار میگردد