1 ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی
2 دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
3 ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم چو به لب رسید جانم پس ازین دگر تو دانی
4 به عتاب گفته بودی که برآتشت نشانم چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانی
5 همه بندها گشادی به طریق دلفریبی همه دستها ببستی به کمال دلستانی
6 تو چه گنجی آخر ای جان که به کون در نگنجی تو چه گوهری که در دل شدهای بدین نهانی
7 دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو ولیکن به تو کی توان رسیدن که تو گنج بی کرانی
8 همه عاشقان عالم همه مفلسان عاشق ز تو ماندهاند حیران که به هیچ می نمانی
9 چو به سر کشی در آیی همه سروران دین را ز سر نیازمندی چو قلم به سر دوانی
10 دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر چه شود اگر شرابی بر تشنگان رسانی
11 اگر از پی تو عطار اثر وصال یابد دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانی