- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز ماچین سر ماه نامه رسید سوی آتبین، کاین شگفتی که دید!
2 به خمدان چرا کرد، باید درنگ چو دانی که نتوان گشادن به جنگ
3 از آن شهر یکباره دیده بخواب نگه کن سوی شهر دیگر شتاب
4 که چین با سپاه است و با ساز و گنج به خمدان چرا برد بایدت رنج
5 پر از گنج کوش است شهر و حصار که آسان توان یافت بی کارزار
6 چنان دان که بدخواه تو گشت سست چو در دستِ تو گنج او شد درست
7 چو بر دوغ باشد تو را دسترس فزونتر بود هر زمانی مگس
8 کند سیم، خمّیده را پشت راست خمیده شود هر که را سیم کاست
9 سباهی روان را به رنج آورد همی روی از ایران به کنج آورد
10 چو آن نامه برخواند خسرو به راز پشیمان شد از نستدن ساو و باز