- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز جور مدعی گویم که کم آیم بکوی تو ولی بی اختیارم شوق می آرد بسوی تو
2 اگر مهر تو و بخت من بد روز این باشد ز دنیا بایدم رفتن بداغ آرزوی تو
3 ندارم طاقت نادیدنت هرچند میدانم که سوزم میشود افزون چو می بینم بروی تو
4 چو تاب صحبتم نبود همان بهتر که بنشینم بخاک آستان و گوش دل بر های و هوی تو
5 تو هم یادیکن از اهلی بپرس از حال او باری که آنبیچاره عمرش صرفشد در گفتگوی تو
6 اهلی اگر ز جان مرا جز رمقی نمانده است دارم امید زندگی از لب جانفزای او