-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز تو گر یک نظر آید به جانم نباید این جهان و آن جهانم
2 مرا آن یک نفس جاوید نه بس تو دانی دیگر و من می ندانم
3 اگر گویی سرت خواهم بریدن ز شادی چون قلم بر سر دوانم
4 وگر گویی به لب جان خواهمت داد به لب آید بدین امید جانم
5 اگر خاکی شد و گردیت آورد ز تو یک روز میباید امانم
6 که تا از اشک بنشانم من آن گرد همه بر خاک راهت خون فشانم
7 کلاه چرخ بربایم اگر تو کمر سازی ز دلق و طیلسانم
8 چو بی روی تو عالم می نبینم در آن عزمم که در چشمت نشانم
9 ولی ترسم که در خون سرشکم شوی غرقه من از تو دور مانم
10 تو هستی در میان جانم و من ز شوق روی تو جان بر میانم
11 اگر من باشم و گرنه غمی نیست تو میباید که باشی جاودانم
12 که گر صد سود خواهم کرد بی تو نخواهد بود جز حاصل زیانم
13 و گر در بند خویش آری مرا تو نخواهم کفر و دین در بند آنم
14 در ایمان گر نیابم از تو بویی یقین دانم که در کافرستانم
15 وگر در کفر بویی یابم از تو ز ایمان نور بر گردون رسانم
16 تو تا دل بردهای جانا ز عطار به مهر توست جان مهربانم