ز از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 352

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

ز گفتار او کوش شد شادمان

1 ز گفتار او کوش شد شادمان فرود آمد از اسب هم در زمان

2 فرود آمد از بام فرزانه، تفت در خانه بگشاد و خود پیش رفت

3 فراوانش بنواخت و بستود و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت

4 نباید که اندیشه داری به هیچ که بر آرزوی تو کردم بسیچ

5 ولیکن تو آن کن که فرمایمت یکی تا ز دل زنگ بزدایمت

6 سلیحش جدا کرد و اسبش ببست سوی چاره ی روی وی برد دست

7 جز از میوه چیزی ندادش خورش از او دور شد توش و آن پرورش

8 تن کوش باریک شد مستمند بیفتاد بیمار، خوار و نژند

9 چنان دان که برداشت از جان امید تنش گشت لرزان چو از باد بید

10 بدو گفت پیر ای سرِ انجمن چگونه شناسی همی خویشتن

11 کجات آن خدایی و گردنکشی! کجات آن بزرگی و نام و کشی!

12 کجات آن بزرگی و گنج و سپاه! کجات آن بلند اختر و تاج و گاه!

13 که امروز یکسر ز تو دور شد بدین سان تنت خوار و رنجور شد

14 چنین داد پاسخ که ای نامور نبینم کس از خویشتن خوارتر

15 نه توش و توان و نه نیروی تن به گیتی مباد ایچ مردم چو من

16 بدو گفت پس بنده ای گر خدای؟ همان راه جوینده گر رهنمای؟

17 بدو گفت کمتر ز من بنده نیست چو من در جهان خوار و افگنده نیست

18 همان است کاندر گمانم هنوز جهان آفرین را ندانم هنوز

19 پس آن پیر دانا به نیرنگ و رای همی چاره آورد با او بجای

20 دو دندان و دو گوش او تازه کرد به سوهان و دارو به اندازه کرد

21 خورش داد تا تنش نیرو گرفت رخ کهربا رنگ نیکو گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment