ز عارض، طره بالا کن از امیرخسرو دهلوی غزل 433

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد

1 ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد

2 فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد

3 دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی مرا می خواستی رسوا، بحمدالله که آن هم شد

4 که داند خاک من دور از سر کویت کجا افتد؟ خوش آن سرها که راه تو خاک نعل ادهم شد

5 ترا دادم دل و تن خال را و جان دو چشمت را من و عشقت کنون، کز سوی خویشم سینه بیغم شد

6 گریبان گیری، ای زاهد، چه فرمایی رقیبان را؟ کز و در عهد حسنش دامن صحبت فراهم شد

7 برون افتاد چون نامحرمان از پرده دل جان از آنگه کاندرین پرده خیال دوست محرم شد

8 عنانش گیر و مگذار، ای رقیب، از خانه بیرونش که از دمهای سرد عاشقان در تاب و در هم شد

9 زبان گر تیشه فرهاد گردد پندگویان را چه غم، چون در دل خسرو بنای دوست محکم شد

عکس نوشته
کامنت
comment