- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز عارض، طره بالا کن که کار خلق در هم شد علم برکش که بر خوبانت سلطانی مسلم شد
2 فگندی برقع از روی و زیعقوبان بشد دیده گذشتی بر سر بازار و حسن یوسفان کم شد
3 دلم می خواستی پاره، عفاک الله چنان دیدی مرا می خواستی رسوا، بحمدالله که آن هم شد
4 که داند خاک من دور از سر کویت کجا افتد؟ خوش آن سرها که راه تو خاک نعل ادهم شد
5 ترا دادم دل و تن خال را و جان دو چشمت را من و عشقت کنون، کز سوی خویشم سینه بیغم شد
6 گریبان گیری، ای زاهد، چه فرمایی رقیبان را؟ کز و در عهد حسنش دامن صحبت فراهم شد
7 برون افتاد چون نامحرمان از پرده دل جان از آنگه کاندرین پرده خیال دوست محرم شد
8 عنانش گیر و مگذار، ای رقیب، از خانه بیرونش که از دمهای سرد عاشقان در تاب و در هم شد
9 زبان گر تیشه فرهاد گردد پندگویان را چه غم، چون در دل خسرو بنای دوست محکم شد