قوم از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 66

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

قوم یونس را چو پیدا شد بلا

1 قوم یونس را چو پیدا شد بلا ابر پر آتش جدا شد از سما

2 برق می‌انداخت می‌سوزید سنگ ابر می‌غرید رخ می‌ریخت رنگ

3 جملگان بر بامها بودند شب که پدید آمد ز بالا آن کرب

4 جملگان از بامها زیر آمدند سر برهنه جانب صحرا شدند

5 مادران بچگان برون انداختند تا همه ناله و نفیر افراختند

6 از نماز شام تا وقت سحر خاک می‌کردند بر سر آن نفر

7 جملگی آوازها بگرفته شد رحم آمد بر سر آن قوم لد

8 بعد نومیدی و آه ناشکفت اندک‌اندک ابر وا گشتن گرفت

9 قصهٔ یونس درازست و عریض وقت خاکست و حدیث مستفیض

10 چون تضرع را بر حق قدرهاست وآن بها که آنجاست زاری را کجاست

11 هین امید اکنون میان را چست بند خیز ای گرینده و دایم بخند

12 که برابر می‌نهد شاه مجید اشک را در فضل با خون شهید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر