-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قوم یونس را چو پیدا شد بلا ابر پر آتش جدا شد از سما
2 برق میانداخت میسوزید سنگ ابر میغرید رخ میریخت رنگ
3 جملگان بر بامها بودند شب که پدید آمد ز بالا آن کرب
4 جملگان از بامها زیر آمدند سر برهنه جانب صحرا شدند
5 مادران بچگان برون انداختند تا همه ناله و نفیر افراختند
6 از نماز شام تا وقت سحر خاک میکردند بر سر آن نفر
7 جملگی آوازها بگرفته شد رحم آمد بر سر آن قوم لد
8 بعد نومیدی و آه ناشکفت اندکاندک ابر وا گشتن گرفت
9 قصهٔ یونس درازست و عریض وقت خاکست و حدیث مستفیض
10 چون تضرع را بر حق قدرهاست وآن بها که آنجاست زاری را کجاست
11 هین امید اکنون میان را چست بند خیز ای گرینده و دایم بخند
12 که برابر مینهد شاه مجید اشک را در فضل با خون شهید