- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده
2 دریای در عشقت در اصل لطف پاک است اما نخست هیبت چندین خطر نموده
3 در قرنها فلکها در راه تو شب و روز از سر به پای رفته وز پای سر نموده
4 طاوس چرخ پیشت پروانهوار رفته وز نور شمع رویت بی بال و پر نموده
5 از درگه تو نوری بر جان و دل فتاده وز دل به چشم رفته نور بصر نموده
6 تو آمده به قدرت و قدرت به فعل پیدا فعلت به گشت گشته چندین صور نموده
7 ناگه به دست قدرت بنموده یک اشارت این یک اشارت تو چندین اثر نموده
8 چون در دو کون کس را چشم یگانگی نیست زان صد هزار حیرت اندر نظر نموده
9 عطار کز جهانش جانی است عاشق تو از بحر سینه هر دم دری دگر نموده