-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که چشم من به روی خویش روشن کرده ای اندر آخوش خوش کزان رو خانه گلشن کرده ای
2 صد دل ویرانست در هر تار پیراهن ترا تو، چنین نازک، چه تارست اینکه بر تن کرده ای؟
3 تو همه تن مایه شادی و جانم پر ز غم جان من، وه اینچنین جایی چه مسکن کرده ای؟
4 جلوه کردی بر من از رخ تا روان شد خون ز چشم یارب آید پیش چشمت آنچه با من کرده ای
5 تیغ زن بر گردن من، خون من در گردنت غم مخور، چون اینچنین خون صد به گردن کرده ای
6 هر شبی تا روز می سوزم گدازان همچو شمع دم به دم از سوزش من چله روشن کرده ای
7 دوست می دارم ترا با آنکه بهر خویشتن عالمی بر خسرو بیچاره دشمن کرده ای