-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت
2 قیامت در صباح حشر باشد وه چه حال است این که در هر صبح برخیزد قیامت از گریبانت
3 به خونخواهی عنانت را که گیرد آفتاب من عجب گر روز محشر هم رسد دستی به دامانت
4 که باشم من که در سر باشدم سودای وصل تو سگ کویم سری دارم فدای پای دربانت
5 بود شیرینتر از جان تلخی مرگم دم مردن اگر پیش نظر باشد مرا لبهای خندانت
6 سرم بادا فدای خاک پای شهسوار خود مرا جانی بود آن هم فدای دردمندانت
7 به چشمت ای کمانابرو نگه گر میکند آهو به هر مو میخورد خاری ز ناوکهای مژگانت
8 دل اهلی به نور عشق آبادان کن ای گردون که خاک ره شمارد گنجهای ملک ویرانت