1 ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران فریاد تو از خوی بد و بار گران
2 گر شیر نری چه میگریزی ز نران ور لاشه خری و سوی لاشه خران
1 همچو آن شخص درشت خوشسخن در میان ره نشاند او خاربن
2 ره گذریانش ملامتگر شدند پس بگفتندش بکن این را نکند
1 آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
2 در فتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد