1 ای داده فروغ گل رخ روشن تو خورشید فلک گلی است از گلشن تو
2 چون ساز طرب وصل تو دارد چه عجب گر زره زند دو چنگ در دامن تو
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
1 سجده بت گرچه باشد نامسلمانی مرا چون کنم چون این نوشت ایزد به پیشانی مرا
2 تا کی این دزدیده دیدن پرده بردارم زپیش از تو حال خود چه پوشم زانکه میدانی مرا
1 بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
2 عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را