1 مدتی شد که یار می ناید وان بت گلعذار می ناید
2 جان خود را شکار او کردم رغبتش بر شکار می ناید
3 می شمارند بس که یارانش بنده خود در شمار می ناید
4 تا برآورد گرد از دلها زو دلی بی غبار می ناید
5 روزگاری که پیشم آمد ازو پیش او روزگار می ناید
6 آرزویم کنار او چه شود؟ کارزو در کنار می ناید
7 دل من کز قرار خویش برفت دیر شب برقرار می ناید
8 مکن، ای دوست، ذکر صبر به عشق که مرا استوار می ناید
9 خسروا، گرد عشق می گردی مگرت جان به کار می ناید