1 یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم چون دست زنان مصریان کرد دلم
2 ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم امروز نشانهٔ غمان کرد دلم
1 دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
2 اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
1 حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار