- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن توی که خرمن مایی و آفت خرمن
2 هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من
3 تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره قراضهای است دو عالم تویی دو صد معدن
4 تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن
5 بساختی ز هوس صد هزار مغناطیس که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن
6 مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش مرا چه کار که من جان روشنم یا تن
7 تو بادهای تو خماری تو دشمنی و تو دوست هزار جان مقدس فدای این دشمن
8 تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز بهار جان که بدادی سزای صد بهمن