1 تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
2 آن کف که به خون عشق آلودستی بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمیدانم
2 ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم
1 بازرسید آن بت زیبای من خرمی این دم و فردای من
2 در نظرش روشنی چشم من در رخ او باغ و تماشای من
1 چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را
2 چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به