1 چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
2 روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
3 تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه که میکاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
4 ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو
5 گرفتم عشق را در بر کله بنهادهام از سر منم محتاج و میگویم ز بیخویشی دعای تو
6 دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو
7 اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم چو برگ کاه میپرم به عشق کهربای تو
8 ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم زنم لبیک و میآیم بدان کعبه لقای تو