چو شیرینتر از جلال الدین محمد مولوی غزل 2163

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو

1 چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو

2 روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو

3 تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو

4 ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو

5 گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو

6 دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو

7 اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم چو برگ کاه می‌پرم به عشق کهربای تو

8 ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم زنم لبیک و می‌آیم بدان کعبه لقای تو

عکس نوشته
کامنت
comment