ای که پرچین جبهه‌ات، از از واعظ قزوینی غزل 351

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ای که پرچین جبهه‌ات، از حرف مردن می‌شود

1 ای که پرچین جبهه‌ات، از حرف مردن می‌شود خانه از مرگ تو فردا، پر ز شیون می‌شود

2 ای که با نام کفن، خود را نسازی آشنا این قبا آخر تو را پیراهن تن می‌شود

3 طالع فیروز خواهی، مهربانی کن بخلق چرب نرمی بر چراغ بخت، روغن می‌شود

4 می‌کنی تا ساز برگ عیش، وقت رفتن است می‌رود تا واشود گل، وقت چیدن می‌شود

5 تیره‌روزان، کار خود سازند، در شب‌های تار؛ در دل شب‌ها، چراغ شمع روشن می‌شود

6 در جوانی‌ها به هوش آور، نه ده روز دگر تا تو می‌آیی به خود، هنگام رفتن می‌شود

7 تیره‌روزی، اهل بینش را بود عین صفا خانه چشم از چراغ سرمه روشن می‌شود

8 مانع آفات واعظ، احتیاط است احتیاط پای تا سر چشم بودن، بر تو جوشن می‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر