-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که بر دیدهٔ صاحبنظران میگذری پرده بردار که تا خلق ببینند پری
2 میروی فارغ و خلقی نگران از پس و پیش تا تو یک ره ز سر لطف در ایشان نگری
3 همه شب منتظر موکب صبحم که مرا بوی زلف تو دهد نکهت باد سحری
4 بامدادان که صبا حله خضرا پوشد نوعروسان چمن را بگه جلوهگری
5 این طراوت که تو داری چو بگلزار آئی گل رویت ببرد رونق گلبرگ طری
6 در کمالیت حسنت نرسد درک عقول هر چه در خاطرم آید تو از آن خوبتری
7 وه که گر پرده براندازی و زین پرده زنی پردهٔ راز معمای جهان را بدری
8 ور بدین شکل و شمایل بدر آئی روزی نه دل من که دل خلق جهانی ببری
9 خون خواجوست بتاریخته بر خاک درت تا بدانی که دگر باره بعزت گذری