پیر چون گشتی، چو طفلان از واعظ قزوینی غزل 392

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

پیر چون گشتی، چو طفلان بازی دنیا مخور

1 پیر چون گشتی، چو طفلان بازی دنیا مخور میخور آخر سرت، زنهار از وی پا مخور!!

2 بس ک دل پر گشته ز اندوه تهیدستی ترا نیست جای غم دگر دل دل، غم بیجا مخور!

3 نیست چون بیصرفه هرگز خرجت از عقل معاش غصه امروز و فردا را همه یک جا مخور

4 دل منه بر هستی مخلوق، پیش لطف حق بازی از موج سر آبی بر لب دریا مخور

5 می‌کند زهر حرامی ناگهان در کار تو بی‌تأمل لقمه‌ای از سفره دنیا مخور

6 نیست به از لذت مهمان نوازی، نانخورش تا توانی نان خشک خویش را تنها مخور

7 نعمت الوان دنیا، نوش جان واعظ ترا گر غم عشقی خدا روزی کند، بی ما مخور

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر